به نام حق

*گاهی...*

گاهی از شدت بغض میخندم

گاهی از شدت لبخند میگریم

گاهی گله از نبودن عشق دارم

گاهی از حضور عشق درد دارم

گاهی گله مندم از تمام زندگانی

گاهی شاکر حق میشوم چون زندگانی

گاهی کاش کاش سر میدهم جای دیگری بودم

گاهی بابت نبودن کاش ها در حال دیگری بودم

گاه گاهی در درونم غم لانه میکند

گاه گاهی گله از تقدیر بنده میکند

گاه گاهی دلداری اش میدهم

گاه گاهی لبخند تحویلش میدهم

گاه گاهی آرزو دارم که برگردم

دور گردم از تمام این همه تنهایی و غصه

اما چه کنم....

امان از این دل غمگین

که تنها مانده و غمگین

دلش حال و هوای شهر میخواهد

دلش حال و هوای دوست میخواهد

دلش پر میکشد سمت همان بوستان

که پر بود از حال و هوای دوستان

که پر بود ز عشق استاد به شاگرد،شاگرد به استاد

دلش کفش چهار چرخ میخواهد

دلش بازی کنار دوست میخواهد

دلش شیوا میخواهد همچو خواهر

دلش سجاد میخواهد چون برادر

اما در این جهان بزرگ چه میشود کرد

مگر میتوان با تقدیر خود جنگ کرد

سهم هر کس بود چیزی در زندگانی

سهم من اکنون چنین است در زندگانی

ای پگاه اکنون زندگی کن

از کتاب زندگی اکنون،فصل جدید آغاز کن

*پایان*


برچسب‌ها: پگاهسهماسکیتشعرگاهیغمغصهشیواسجادتنهاییکرجپایاندلزندگانی

تاريخ : پنج شنبه 24 خرداد 1397 | 22:56 | نویسنده : PEGAH |
صفحه قبل 1 2 صفحه بعد
.: Weblog Themes By BlackSkin :.